آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مِثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
خردک نگرش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نظرتنگ. بخیل. کوته نظر: اشکم که به هر تنگ نظر، گرم نجوشم آهم که به هر سردنفس، یار نباشم. صائب (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
خردک نگرش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نظرتنگ. بخیل. کوته نظر: اشکم که به هر تنگ نظر، گرم نجوشم آهم که به هر سردنفس، یار نباشم. صائب (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
نامی از نامهای باریتعالی جل شأنه. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خدا. باریتعالی. (فرهنگ فارسی معین). از نامهای حق تعالی. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مادۀ قبل شود
نامی از نامهای باریتعالی جل شأنه. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خدا. باریتعالی. (فرهنگ فارسی معین). از نامهای حق تعالی. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مادۀ قبل شود
به اصطلاح سالکان، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل. (برهان). به اصطلاح سالکان، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست. (آنندراج) : رفتی ز بساط هفت فرشی تا طارم تنگبار عرشی. نظامی. وجود تو در حضرت تنگبار کند پیک ادراک را سنگسار. نظامی (از آنندراج). ، شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. (شرفنامۀ منیری). کسی که به هیچکس اجازۀ ورود نزد خود ندهد. (فرهنگ فارسی معین) : نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار. جمال عبدالرزاق. سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. (راحهالصدور راوندی). از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار. شمس طبسی. ، جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. (غیاث اللغات). جایی که مردم بدشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : پناه خلق به جود فراخ دست تو باد که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست. سیدحسن غزنوی. بر در خاقان اکبر آی و کرم جو از در دریای تنگبار چه خیزد؟ خاقانی. ای دربار امید، از تو شده تنگبار از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار. خاقانی. چون در آن قصرتنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم. نظامی. عروس حصاری چو دید آن حصار بلرزید از آن درگه تنگبار. نظامی. دل شه در آن مجلس تنگبار به ابروفراخی درآمد بکار. نظامی. در پردۀ وصل عاشقان را درگاه خیال تنگبار است. سیف اسفرنگ (از آنندراج). ، چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. (برهان). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. (ناظم الاطباء) : بیداد بین که دور شب و روز می کند با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را. سیدحسن غزنوی. ، چیز بی بها و بی قدر. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تنگباری شود
به اصطلاح سالکان، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل. (برهان). به اصطلاح سالکان، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست. (آنندراج) : رفتی ز بساط هفت فرشی تا طارم تنگبار عرشی. نظامی. وجود تو در حضرت تنگبار کند پیک ادراک را سنگسار. نظامی (از آنندراج). ، شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. (شرفنامۀ منیری). کسی که به هیچکس اجازۀ ورود نزد خود ندهد. (فرهنگ فارسی معین) : نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار. جمال عبدالرزاق. سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. (راحهالصدور راوندی). از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار. شمس طبسی. ، جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. (غیاث اللغات). جایی که مردم بدشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : پناه خلق به جود فراخ دست تو باد که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست. سیدحسن غزنوی. بر در خاقان اکبر آی و کرم جو از در دریای تنگبار چه خیزد؟ خاقانی. ای دربار امید، از تو شده تنگبار از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار. خاقانی. چون در آن قصرتنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم. نظامی. عروس حصاری چو دید آن حصار بلرزید از آن درگه تنگبار. نظامی. دل شه در آن مجلس تنگبار به ابروفراخی درآمد بکار. نظامی. در پردۀ وصل عاشقان را درگاه خیال تنگبار است. سیف اسفرنگ (از آنندراج). ، چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. (برهان). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. (ناظم الاطباء) : بیداد بین که دور شب و روز می کند با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را. سیدحسن غزنوی. ، چیز بی بها و بی قدر. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تنگباری شود
بمعنی فسخ است و فسخ در لغت بمعنی ضعف و جهل و فساد رأی و نقصان عقل باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، و به اصطلاح اهل تناسخ آنست که چیزی را دو مرتبه تزلزل واقع شود چنانکه روح انسانی به صورت حیوان دیگر جلوه نمایدو آنرا بگذارد و بصورت نبات چمن پیرا شود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود
بمعنی فسخ است و فسخ در لغت بمعنی ضعف و جهل و فساد رأی و نقصان عقل باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، و به اصطلاح اهل تناسخ آنست که چیزی را دو مرتبه تزلزل واقع شود چنانکه روح انسانی به صورت حیوان دیگر جلوه نمایدو آنرا بگذارد و بصورت نبات چمن پیرا شود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود
تنگلوشا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نام کتاب لوشای حکیم رومی است و صنایع و بدایع این کتاب در برابر صنایع و بدایعارتنگ مانی نقاش است، و همچنانکه کتاب مانی را ارتنگ خوانند این کتاب را تنگ نامند. و بعضی گویند علم خانه رومیان است در صورتگری و صنایع و بدایع نقاشی، واین در مقابل نگار خانه چینی باشد. و بعضی گویند نام حکیمی است بابلی. (برهان). رجوع به تنگلوشا شود
تنگلوشا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نام کتاب لوشای حکیم رومی است و صنایع و بدایع این کتاب در برابر صنایع و بدایعارتنگ مانی نقاش است، و همچنانکه کتاب مانی را ارتنگ خوانند این کتاب را تنگ نامند. و بعضی گویند علم خانه رومیان است در صورتگری و صنایع و بدایع نقاشی، واین در مقابل نگار خانه چینی باشد. و بعضی گویند نام حکیمی است بابلی. (برهان). رجوع به تنگلوشا شود
ممسک و کم خرج و کسی که فشار سخت دهد. (از ناظم الاطباء). سخت گیر: معطب، مرد تنگ گیر بر عیال. مقتر، قاتر، تنگ گیر بر عیال و غیره. (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بخیل، تنگ دست. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
ممسک و کم خرج و کسی که فشار سخت دهد. (از ناظم الاطباء). سخت گیر: معطب، مرد تنگ گیر بر عیال. مقتر، قاتر، تنگ گیر بر عیال و غیره. (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بخیل، تنگ دست. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که در خانه اش بروی کسی باز نشود. مقابل فراخ در: ممدوح بماندند دو سه بارخدایان زین تنگ دلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (از یادداشت ایضاً)
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که در خانه اش بروی کسی باز نشود. مقابل فراخ در: ممدوح بماندند دو سه بارخدایان زین تنگ دلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (از یادداشت ایضاً)
این کلمه مرکب است از ’تاگ’ و مزید مؤخر ’ور’ بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل. رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود. این کلمه را ارمنیان بصورت تگور بمعنی شاه و تاجدار استعمال کنند
این کلمه مرکب است از ’تاگ’ و مزید مؤخر ’ور’ بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل. رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود. این کلمه را ارمنیان بصورت تگور بمعنی شاه و تاجدار استعمال کنند